برچسب ها:
تجربه ها,
هم آغوش
در
چهارشنبه, اسفند ۳۰, ۱۳۹۱
از بس هر کی می رسه می پرسه چرا زن نمی گیری، کم کم دارم شک می کنم این مردم چقدر به چرایی چیزها علاقه مند شدن!
من والا تا حالا به هر کی یه جور جواب دادم که آب از آب تکون نخوره. نه اینکه از اول بلد بودم چی بگم، نه! سیر تحولی داشته:
اوایل دانشجویی: "الان زوده! درسم تموم بشه، چراکه نه. کی بدش می یاد؟!"
این جور پاسخ دادن با یه ایشالا ماشالا قضییه رو جمع و جور می کرد.
اواخر دانشجویی: "سال دیگه باید برم سربازی. معلوم نیست کجا بیفتم. نمی شه دختر مردم رو معطل گذاشت"
این یکی هم برای فک و فامیل دور که عادت داشتن پسر رو تو دانشجویی قالب کنن که توقعات خانواده دختر و خرج عروسی بالا نره، یه جور مایه داری ما بود! ولی برای دور و بری ها با یه ایشالا همین نزدیکیا بیفتی و دختر فلانی ام درسش داره تموم می شه، قضییه رو باز جمع می کرد.
دوران سربازی: خدارو شکر از فک و فامیل دور دور بودم.
کار: "حالا یه چند سالی پول و پله جمع بشه. خرج بالاست. به فکرش هستم."
فک و فامیل دور باز یه ایشالا می گفتن و دختر فلانی ام رفته سر کار. دور و بری ها هم می گفتن تو اگه پول می خوای چرا به ما نگفتی؟!
دوران پول داری: دیگه جواب دادن خیلی سخت شده بود. همه می گفتن کار که داری، پول و ماشین و خونه و پس چرا ... . دور و بری ها یه "نکنه مریضی" هم آخرش اضافه می کردن و همه با هم می زدن زیر خنده.
جواب اونایی که با ادب بودن این جوری می دادم: "باید قسمت بشه! اونام می گفتن: خوب به سلامتی پس زیر سر داشتن و چیزی نمی گفتن!"
جواب بی ادب ها که می گفتن نکنه مریضی هم بی برو برگرد این بود: "امتحانش مجانیه!"
دوران پساسرمایه داری: می خوام برم خارج.
"خوب با زنت می ری تنهایی که اونجا نمی تونی. زنهای اونجا به درد نمی خورن. دختر فلانی رفته، دو سال نشده طلاق گرفته برگشته. دختر فلانی ام هستا، گرین کارتم داره"
خدا وکیلی این یه قلم آخرو جواب نداشتم بدم تا اینکه سی دی ظهور بسیار نزدیک است در اومد.
سال ۲۰۱۲: دیگه بناست دنیا تموم بشه، آقا هم دارن می یان. ببینیم چی میشه. بنا باشه جزء سرباز هاشون باشیم، زن دست و پامونو می بنده. بذارید وقتی شمشیر می کشیم تو هوا موبایلمون زنگ نخوره. دیگه فرقی هم نداشت به خودی و غیر خودی همینو می گفتم.
سال ۲۰۱۳: بناست دیگه از در شوخی وارد بشم. اینجوری:
هر کی گفت چرا زن نمی گیری، اول می گم "می خواستم بگم کار ما با زن راه نمی یفته دیدم بد می شه!" بعد خودم می زنم زیر خنده و حالا از اون وسط هر کی یه چیزی می گه. یکی می گه زن نمی خواد حتماً، دختر می خواد. منم دوباره می خندم . یکی می گه حتما یه دونه نمی خواد. یکی دوباره می گه نکنه مریضی؟! منم دوباره همون جوابو می دم. بعد از ده دقیقه دوباره از رو بیحرفی یکی یادش می یاد باز بپرسه "چرا زن نمی گیری؟!" بعد ساعت گوشیم زنگ می خوره و منم بلند ولی کوچولو می گم سلام عزیزم.
بعدش همه آقایون چارچش نگا می کن و زیر زبون می گن می دونه چی کار کنه نا قلا! خوابونده تو آب نمک! ها ها ها! همه بانوان مجلس هم یه فکر دیگه می کنن واسه خودشون و دخترهای فک و فامیلشون!
خدایا به هر کی عقل ندادی همه چی دادی! شکر که به ما عقل دادی.
من والا تا حالا به هر کی یه جور جواب دادم که آب از آب تکون نخوره. نه اینکه از اول بلد بودم چی بگم، نه! سیر تحولی داشته:
اوایل دانشجویی: "الان زوده! درسم تموم بشه، چراکه نه. کی بدش می یاد؟!"
این جور پاسخ دادن با یه ایشالا ماشالا قضییه رو جمع و جور می کرد.
اواخر دانشجویی: "سال دیگه باید برم سربازی. معلوم نیست کجا بیفتم. نمی شه دختر مردم رو معطل گذاشت"
این یکی هم برای فک و فامیل دور که عادت داشتن پسر رو تو دانشجویی قالب کنن که توقعات خانواده دختر و خرج عروسی بالا نره، یه جور مایه داری ما بود! ولی برای دور و بری ها با یه ایشالا همین نزدیکیا بیفتی و دختر فلانی ام درسش داره تموم می شه، قضییه رو باز جمع می کرد.
دوران سربازی: خدارو شکر از فک و فامیل دور دور بودم.
کار: "حالا یه چند سالی پول و پله جمع بشه. خرج بالاست. به فکرش هستم."
فک و فامیل دور باز یه ایشالا می گفتن و دختر فلانی ام رفته سر کار. دور و بری ها هم می گفتن تو اگه پول می خوای چرا به ما نگفتی؟!
دوران پول داری: دیگه جواب دادن خیلی سخت شده بود. همه می گفتن کار که داری، پول و ماشین و خونه و پس چرا ... . دور و بری ها یه "نکنه مریضی" هم آخرش اضافه می کردن و همه با هم می زدن زیر خنده.
جواب اونایی که با ادب بودن این جوری می دادم: "باید قسمت بشه! اونام می گفتن: خوب به سلامتی پس زیر سر داشتن و چیزی نمی گفتن!"
جواب بی ادب ها که می گفتن نکنه مریضی هم بی برو برگرد این بود: "امتحانش مجانیه!"
دوران پساسرمایه داری: می خوام برم خارج.
"خوب با زنت می ری تنهایی که اونجا نمی تونی. زنهای اونجا به درد نمی خورن. دختر فلانی رفته، دو سال نشده طلاق گرفته برگشته. دختر فلانی ام هستا، گرین کارتم داره"
خدا وکیلی این یه قلم آخرو جواب نداشتم بدم تا اینکه سی دی ظهور بسیار نزدیک است در اومد.
سال ۲۰۱۲: دیگه بناست دنیا تموم بشه، آقا هم دارن می یان. ببینیم چی میشه. بنا باشه جزء سرباز هاشون باشیم، زن دست و پامونو می بنده. بذارید وقتی شمشیر می کشیم تو هوا موبایلمون زنگ نخوره. دیگه فرقی هم نداشت به خودی و غیر خودی همینو می گفتم.
سال ۲۰۱۳: بناست دیگه از در شوخی وارد بشم. اینجوری:
هر کی گفت چرا زن نمی گیری، اول می گم "می خواستم بگم کار ما با زن راه نمی یفته دیدم بد می شه!" بعد خودم می زنم زیر خنده و حالا از اون وسط هر کی یه چیزی می گه. یکی می گه زن نمی خواد حتماً، دختر می خواد. منم دوباره می خندم . یکی می گه حتما یه دونه نمی خواد. یکی دوباره می گه نکنه مریضی؟! منم دوباره همون جوابو می دم. بعد از ده دقیقه دوباره از رو بیحرفی یکی یادش می یاد باز بپرسه "چرا زن نمی گیری؟!" بعد ساعت گوشیم زنگ می خوره و منم بلند ولی کوچولو می گم سلام عزیزم.
بعدش همه آقایون چارچش نگا می کن و زیر زبون می گن می دونه چی کار کنه نا قلا! خوابونده تو آب نمک! ها ها ها! همه بانوان مجلس هم یه فکر دیگه می کنن واسه خودشون و دخترهای فک و فامیلشون!
خدایا به هر کی عقل ندادی همه چی دادی! شکر که به ما عقل دادی.
برچسب ها:
در شهر,
هم آغوش,
یادداشت ها
در
پنجشنبه, اسفند ۱۰, ۱۳۹۱
شده تا حالا برای کسی طلا بخری؟ یه دستبند، یه زنجیر که با دست های خودت دور مچش بندازی، گردنش کنی؟ هر وقت از جلوی ویترین یه طلا فروشی رد می شم با حسرت نگا می کنم. با سرعت دور می شم. نه چون اونقدرا پول ندارم که طلا بخرم؛ اصلاً کسی در کار نیست! راستش رو بخوای اصلاً حسرت هم نیست، نگاه سنگین مردم و مغازه داره! آخه همیشه حلقه های مردونه رو نگاه می کنم، خیلی سه می شه، نه؟!
برچسب ها:
سیاسی و یا مذهبی,
هم آغوش
در
پنجشنبه, دی ۲۱, ۱۳۹۱
برچسب ها:
دوجنسه,
هم آغوش,
همجنس,
همجنسگرا,
یادداشت ها
در
سهشنبه, دی ۱۲, ۱۳۹۱
یه بار یه نفر از صندلی عقب تاکسی که
منم توش بودم، دست دراز کرد کرایه بده ولی راننده که 45-50 سالی داشت با دیدن دستش
و شنیدن صداش جا خورد. وقتی پیاده شد و به
اندازه کافی فاصله گرفت، راننده هراسون پرسید:" دیدیش؟! مرد بود روسری سرش
کرده بود! بمب گذار نباشه؟!" با جوابی که بهش دادم چند دقیقه ای هنگ کرد و
بعدش دیگه هیچی نگفت. شاید دفعه دیگه کرایه هم ازش نگیره!
فقط بهش گفتم: "حتماً خدا می
خواسته اینطور باشه"
خدا به درد بعضیا نخوره به درد خیلی
ها می خوره!
درباره
- Luckylooker
- این بلاگ تحفه درویش است. برگ هایی از زندگی یک همجنس گراست که هنوز سبز اند.