از بس هر کی می رسه می پرسه چرا زن نمی گیری، کم کم دارم شک می کنم این مردم چقدر به چرایی چیزها علاقه مند شدن! من والا تا حالا به هر کی یه جور جواب دادم که آب از آب تکون نخوره. نه اینکه از اول بلد بودم چی بگم، نه! سیر تحولی داشته: اوایل دانشجویی: "الان زوده! درسم تموم بشه، چراکه نه. کی بدش می یاد؟!" این جور پاسخ دادن با یه ایشالا ماشالا قضییه رو جمع و جور می کرد. اواخر دانشجویی: "سال دیگه باید برم سربازی. معلوم نیست کجا بیفتم. نمی شه دختر مردم رو معطل گذاشت" این یکی هم برای فک و فامیل دور که عادت داشتن پسر رو تو دانشجویی قالب کنن که توقعات خانواده...
شده تا حالا برای کسی طلا بخری؟ یه دستبند، یه زنجیر که با دست های خودت دور مچش بندازی، گردنش کنی؟ هر وقت از جلوی ویترین یه طلا فروشی رد می شم با حسرت نگا می کنم. با سرعت دور می شم. نه چون اونقدرا پول ندارم که طلا بخرم؛ اصلاً کسی در کار نیست! راستش رو بخوای اصلاً حسرت هم نیست، نگاه سنگین مردم و مغازه داره! آخه همیشه حلقه های مردونه رو نگاه می کنم، خیلی سه می شه، نه...
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ...
یه بار یه نفر از صندلی عقب تاکسی که منم توش بودم، دست دراز کرد کرایه بده ولی راننده که 45-50 سالی داشت با دیدن دستش و شنیدن صداش جا خورد.  وقتی پیاده شد و به اندازه کافی فاصله گرفت، راننده هراسون پرسید:" دیدیش؟! مرد بود روسری سرش کرده بود! بمب گذار نباشه؟!" با جوابی که بهش دادم چند دقیقه ای هنگ کرد و بعدش دیگه هیچی نگفت. شاید دفعه دیگه کرایه هم ازش نگیره! فقط بهش گفتم: "حتماً خدا می خواسته اینطور باشه" خدا به درد بعضیا نخوره به درد خیلی ها می خوره...

درباره

عکس من
این بلاگ تحفه درویش است. برگ هایی از زندگی یک همجنس گراست که هنوز سبز اند.

برگه ها

هم آغوش شانه های عشق

و چه زيبا در سكوتی شبانه، دو شانه مردانه یک سنگيني را پناه مي شود.

طراحی شده توسط زنورس | تبدیل شده توسط قالبهای پلاس