برچسب‌ ها: , , ارسال دیدگاه
شده تا حالا برای کسی طلا بخری؟ یه دستبند، یه زنجیر که با دست های خودت دور مچش بندازی، گردنش کنی؟ هر وقت از جلوی ویترین یه طلا فروشی رد می شم با حسرت نگا می کنم. با سرعت دور می شم. نه چون اونقدرا پول ندارم که طلا بخرم؛ اصلاً کسی در کار نیست! راستش رو بخوای اصلاً حسرت هم نیست، نگاه سنگین مردم و مغازه داره! آخه همیشه حلقه های مردونه رو نگاه می کنم، خیلی سه می شه، نه؟!

این پست را پرینت کنید و یا بصورت فایل PDF ذخیره نمایید اشتراک دیدگاه های این پست ارسال به توئیتر ارسال به بالاترین ارسال به فیس بوک ارسال به خوشمزه

درباره

عکس من
این بلاگ تحفه درویش است. برگ هایی از زندگی یک همجنس گراست که هنوز سبز اند.

برگه ها

هم آغوش شانه های عشق

و چه زيبا در سكوتی شبانه، دو شانه مردانه یک سنگيني را پناه مي شود.

طراحی شده توسط زنورس | تبدیل شده توسط قالبهای پلاس