برچسب ها:
هم آغوش,
یادداشت ها
در
یکشنبه, مرداد ۰۱, ۱۳۹۱
5 شنبه با ممد رفتیم استخر. برگشتنی یه پسری خوشگل و با محبت ... تو استخر دیدمش هی اومد رفت من ام رفتم اومدم ولی مثل همیشه مثه یه خر هیچ حرفی نزدم . کوتاه تر بود لاغر. به هم نمی خوردیم بی خیال. آره! گفتم خدارو شکر مملکت اسلامیه وگرنه کیس های استخری 50 درصد زیر صفر افت می کرد!
حالا اگه فردا مختلطش نکردن! نگی نگفتی یا.
برچسب ها:
شعر رنگین کمانی,
شعر شش رنگ,
شعر همجنس,
هم آغوش
در
چهارشنبه, تیر ۲۸, ۱۳۹۱
من ندانستم چرا عشق من همجنس شد / به رأی دو بینی زشت و زیبا یک جنس شد *
گر کسی با جنس خود بد بازی کند / داوری با سوت در بازی اش حکمی کند
***
گر پای اشک روزی به دیده ام باز شود / آنقدر گریم که آبروی آب خشک شود *
که گر اسب سفید و چو سواری داشتم / در میان کافران هم آبرویی داشتم
برچسب ها:
دل نوشته,
هم آغوش
در
جمعه, تیر ۲۳, ۱۳۹۱
جمعه ها عصر خیلی ها می پرسن چرا اینقدر غم داری؟ همیشه
جواب می دم منتظر آغامونم. بعضی ها می خندن. بعضی ها التماس دعا می گن ولی فقط یه
نفره که می دونه همجنس گرا هستم. اون همیشه سرم داد می زنه " آقای شمام می
یاد اینقدر غصه ... یاد آد نخور خور ور"
صداش اونقدر بلنده که تو خودم می پیچه! واسه همین هیچ وقت
حرفشو نفهمیدم.
درباره
- Luckylooker
- این بلاگ تحفه درویش است. برگ هایی از زندگی یک همجنس گراست که هنوز سبز اند.