برچسب‌ ها: , , , , , ارسال دیدگاه
وقتی همه وجودت محبتی سوزان است و خسته تر از هميشه آغوش پر محبتی می خواهی كه برایت باز شود، آنگاه كه همه احساست پشت مردمکهای خيس نبايستي ديده شود و با بغض گلو به اجبار پائين مي رود.
 وقتی می بینی دست در دست و شانه به شانه مي شود راه رفت و عشق را به زبان آورد و تو از همه اینها محروم شده ای آنگاه باور مي كني که گي هستی. اقلیتی محکوم به فروخوردن عشق. محکوم به پنهان كردن عشق. محكوم به گشتن و نیافتن و سخت یافتن و می خواهی پرواز کنی تا نباشی و نبودنت زیباتر از همیشه و بهتر از هر آغوشی تو را در بر می گیرد.
حالا با من آرزو می کنی!
کاش جائي بودم كه می شد ما هستيم را فرياد بزنم و همه احساسم را از قفس چشمهایم آزاد کنم و قلب عشق را از گلو به زبان آورم و در آينه چشمهایش همه احساس را ببينم.
کاش جایی بودم که می شد عزیزم عاشقت هستم را به زبان آورم، بشنوم و آغوشي گرم امن ترين جاي دنيا همه وجودمان را از هم  پر می کرد.

این پست را پرینت کنید و یا بصورت فایل PDF ذخیره نمایید اشتراک دیدگاه های این پست ارسال به توئیتر ارسال به بالاترین ارسال به فیس بوک ارسال به خوشمزه

درباره

عکس من
این بلاگ تحفه درویش است. برگ هایی از زندگی یک همجنس گراست که هنوز سبز اند.

برگه ها

هم آغوش شانه های عشق

و چه زيبا در سكوتی شبانه، دو شانه مردانه یک سنگيني را پناه مي شود.

طراحی شده توسط زنورس | تبدیل شده توسط قالبهای پلاس