حوا حرف آدم را نمی فهمید. آدم هم او را کتک می زد. یک بار دعوا آنقدر بالا گرفت که آدم به خدا گفت اگر به جای این زن، یک مرد به من داده بودی بهتر بود. خدا به آدم گفت چند شب از او دوری کن. آدم شب اول مثل آدم خوابید. شب دوم از فکر اینکه با خودش چه کار کند اصلاً خوابش نبرد. شب سوم ندا آمد که یک نفر دیگر از بهشت موسوم به جنتی به زمین پرتاب شده است. شب چهارم هر سه نفر جداگانه خوابیدند. شب پنجم باز ندا آمد اگر رعایت مساوات را نکنید چوب تو ... شب ششم هر سه با هم (از بیان آن معذوریم. بدآموزی دارد) شب هفتم حوا فهمید جنتی هم حرف آدم را نمی فهمد. شب هشتم آدم تنها خوابید. شب نهم آیه نازل شد که ... شما بگو. نه! اون یکی. آهان همون که خوابیده. پای منبر که جای خواب نیست!

درباره

عکس من
این بلاگ تحفه درویش است. برگ هایی از زندگی یک همجنس گراست که هنوز سبز اند.

برگه ها

هم آغوش شانه های عشق

و چه زيبا در سكوتی شبانه، دو شانه مردانه یک سنگيني را پناه مي شود.

طراحی شده توسط زنورس | تبدیل شده توسط قالبهای پلاس